• داستان کامل بازی
  • داستان Assassin’s Creed I - الطیر و بدست آوردن سیب عدن

    Desmond Miles توسط شرکتی عجیب به نام Abstergo Industries برای استفاده به عنوان یک نمونه برای دستگاهی به نام "Animus" دزدیده میشود. دستگاهی که میتواند با استفاده از DNA به خاطرات اجداد بسیار دور فرد دسترسی پیدا کند. آبسترگو دزموند را درون دستگاه قرار میدهد تا به زمان یکی از اجدادش Altair Ibn-La’Ahad برگردد. الطیر عضوی از محفل مخفی برادری Assassins در سال 1191 در خلال سومین جنگ صلیبی در سرزمین مقدس است. دزموند مشکلاتی در هماهنگی با دستگاه انیموس پیدا میکند ولی بلاخره موفق به ارتباط با جدش الطیر در روزهای بعد میشود. بازی از این به بعد از دید الطیر روایت میشود و گهگاه به دزموند و زمان حال باز میگردد.

    بازی دزموند را نشان میدهد که وارد ذهن الطیر شده و به زمان او رفته است ولی همچنان دچار ناسازگاریهایی است. صدای لوسی و ویدیک (کارکنان آبسترگو) شنیده میشود. بعد از مدت کوتاهی الطیر از دستگاه که شبیه تخت خواب است بلند میشود. ویدیک توضیحاتی راجع به انیموس به او میدهد و او را وارد یک برنامه تمرینی میکند. بعد از تمرین دزموند وارد خاطرات الطیر میشود. لوی به دزموند میگوید که با مرور برخی خاطرات الطیر او باید همگامی دهنش را با خاطرات الطیر بیشتر کند تا در نهایت بتواند به آن خاطره ای که شرکت در پی آن است برسد.

    اولین خاطره ای که از الطیر نشان داده میشود زمانی که است که میکوشد تا یکی از اشیاء باستانی به نام Piece of Eden را از معبد سلیمان با کمک مالک و برادرش بدست بیاورد. ولی توسط Robert de Sable، استاد اعظم تمپلارها، دشمنان قسم خورده آساسین ها متوقف میشود. موقع بدست آوردن این گنجینه، الطیر سه اصل اساسی عقیده فدائیون ("تیغ خود را از جسم یک بی گناه دور نگه دار" ، "جلوی چشم ظاهر نشو" و "برادری را به خطر نینداز") را زیر پا میگذارد و به سابل حمله میکند تا او را بکشد ولی موفق نمیشود. بعد از این واقعه برادر مالک کشته میشود و دست چپ مالک هم ضربه میبیند و بعد قطع میشود. وقتی الطیر با توجیهات خود به قلعه آساسین ها در مصیاف برمیگردد، مالک که از دست سابل جان سالم به در برده است، با آن شی باستانی برمیگردد و الطیر را محکوم به تکبر و سرکشی میکند.
  • بعد از دفاع سخت آساسینها در برابر حمله انتقام گیرانه تمپلارها، المعلم، رهبر آساسین ها الطیر را به یک مبتدی تنزل درجه میدهد و به او یک فرصت دیگر میدهد تا دوباره شروع کند. المعلم به الطیر دستور قتل نه شخصیت کلیدی را در سرزمین مقدس اورشلیم، عکا و دمشق میدهد تا بدین وسیله صلح را میان صلیبی ها و مسلمانان بازگرداند. هر یک از این اهداف براساس شخصیتهای جنگ صلیبی سوم ساخته شده اند که شامل این افراد میشوند: مجد الدین (نایب السلطنه اورشلیم)، گارنیر د ناپولس (استاد اعظم هاسپیتالرها)، جبیر الحکیم (یک دانشمند بزرگ در دمشق)، ابول نقود (ثروتمندترین مرد دمشق)، روبرت د سابل (استاد اعظم سیبراند شوالیه های توتنی) و ویلیام مونتفرات (نایب السلطنه عکا}.

    ماموریت الطیر و خیانت المعلم

    الطیر هر کدام از اینها را که میکشد متوجه ارتباط همه آنها با رابرت و تمپلارها میشود و میفهمد که همه آنها با هم میخواهند جنگ صلیبی را تمام کنند و سرزمینهای مقدس را تحت اختیار خود درآورند. با کشته شدن هر کدام از این افراد(چه مسلمان چه مسیحی)، الطیر پی به این موضوع میبرد که سابل قصد دارد مسلمانان و مسیحیان را علیه دشمن مشترکشان یعنی فدائیون بشوراند. الطیر سابل را در مقابل ریچارد شیردل شکست میدهد و موفق نمیشود که شاه را متقاعد کند که خاتمه جنگ به نفع هر دو طرف است. از طریق د سابل میفهمد که المعلم خودش یکی از اعضای تمپلارهاست و از الطیر استفاده کرده تا بقیه اعضاء را بکشد و گنجینه را فقط مال خود کند.

    الطیر به سرعت به مصیاف برمیگردد تا استاد خود را ببیند تا واقعیت را به او بگوید: تکه ای از عدنی که الطیر با کشتن یکی از این افراد بدست آورده قدرت ساخت تصویر خیالی از فرد را دارد. المعلم آموزه هایش و همچنین دیگر اتفاقات ماوراء الطبیعه را باطل میشمارد و تصویری خیالی ساخته شده توسط این شی آسمانی اظهار میکند و سعی میکند از این شی برای شستشوی ذهن تمام بشریت استفاده کند تا بدین ترتیب به جنگ و ستیز در تمام دنیا پایان دهد. الطیر ناگهان قادر به دیدن المعلم واقعی که در بین تصاویر ذهنی غیرواقعی پنهان شده بود میشود و المعلم را میکشد. وقتی الطیر تکه ای از عدن را بدست می آورد، این شی فعال میشود و نقشه ای از جهان را به همراه مکانهای دیگر تکه ها را در روی نقشه نشان میدهد.

    وقتی پروسه کامل شد، دزموند میفهمد که آبسترگو متعلق به تمپلارهای مدرن امروز است و آنها تا الان از ذهن الطیر به دنبال مکان دیگر تکه ها بوده اند. او بعدا میفهمد که فدائیون عصر جدید و امروز نیز قصد نجات او را داشتند ولی موفق نشده اند. دزموند قرار بود آخر کار کشته شود ولی یکی از دانشمندان آبسترو، لوسی استیلمن او را از مرگ نجات میدهد و به مکانی امن میبرد و دستی که حلقه در آن است را خم میکند تا نشان سنتی آساسین ها را که قطع انگشت است را به او نشان دهد.

    با اینکه دزموند در داخل آزمایشگاه آبسترگو گیر افتاده است ولی تجربیات او از ورود به دستگاه انیموس، قدرتهایی از الطیر را به وجود او منتقل میکند. پیامهایی درباره آخر الزمان و پایان دنیا با خط و زبانهای فرهنگهای مختلف را روی دیوار میبیند که همه به 21 دسامبر 2012 اشاره دارند. تاریخی که آبسترگو در نظر دارد در آن روز ماهواره ای دائمی را به فضا پرتاب کند تا به طور همیشگی به جنگ پایان دهد. این همان روشی است که با آن الطیر موفق شد کل شهر مصیاف را هیپنوتیزم کند. بازی با سردرگمی دزموند در درک این علائم و عبارات پایان میابد. درواقع اینها همه توسط Subject 16 با خون خود او کشیده شده اند.

  • شروع داستان Assassin’s Creed II - اتزیو و یافتن سیب عدن

    چند روز بعد از وقایع نسخه اول، در سال 2012، دزموند مایلز نشان داده میشود که در بند تمپلارهای مدرن و عصر جدید زندانی شده است. تمپلارها همچنان تلاش دارند با استفاده از مرور خاطرات جد دزموند یعنی الطیر به مکان آن اشیاء باستانی و جادویی دست پیدا کنند. بویژه دنبال شی به نام "Piece of Eden" هستند.

    به خاطر bleeding effect، دزموند قابلیت "چشم عقاب" یا Eagle Vision را پیدا کرده است که به او اجازه داد نوشته های روی دیوار را بتواند بخواند. نوشته هایی که توسط زندانی قبلی، Subject 16 نوشته شده است. در همین حین یکی از کارکنان سابق آبسترگو یعنی لوسی استیلمن سر میرسد در حالی که لباسش خونی است. او دزموند را از اتاق آزاد میکند. دزموند دوباره وارد دستگاه میشود و به طور خلاصه وار لحظه تولد اتزیو آدیتوره دفرنزه را مشاهده میکند و لوسی هم کپی فایل را تهیه میکند. این دو از آنجا فرار میکنند ولی با نگهبانان برخورد میکنند. بعد از کمی ضد و خورد به دو دوست خود شاون هاستینگز و ربکا کرین میپیوندند تا با انیموس خودشان کار را کامل کنند.

    لوسی از دسموند میخواهد تا وارد انیموس شود و وارد خاطرات جدش اتزیو آدیتوره دفرنزه شود تا جستجو برای Piece of eden های باقیمانده را ادامه دهند قبل از اینکه آبسترگو به آنها دست یابد. از آنجایی که تعداد آساسینها به شدت کم شده است، لوسی به دسموند میگوید که او باید مهارتهای مختلف دسموند را با استفاده از قابلیت bleeding effect بدست آورد.

    اتزیو در ایتالیا و در زمان رنسانس زندگی میکند. تقریبا 300 سال بعد از زمان الطیر. او 17 ساله است. یکی از دوستان نزدیک خانواده اش به آنها خیانت میکند. آخرین جملات پدر اتزیو او را به یک اتاق مخفی در خانه شان هدایت میکند که در آنجا صندوقچه ای است حاوی لباسها و اسلحه های یک آساسین. اتزیو در نهایت موفق به نجات برادران و پدرش نمیشود و آنها به جرم خیانت در مرکز شهر به دار آویخته میشوند.

    اتزیو خواهر و مادرش را که زنده مانده اند را به یک ویلای خانواده ای در خارج شهر منتقل میکند. عموی اتزیو در آنجا از آنها استقبال میکند. کسی که به اتزیو آموزش میدهد تا یک آساسین شود. ماریو عموی اتزیو اطلاعاتی در مورد خیانت به خانواده اش به او میدهد که این اطلاعات اتزیو را از فلورنس به سان گیمیگنانو، فورلی، ونیز و حتی واتیکان میکشاند.

    در طی سفرهایش اتزیو با شهروندان عادی کمک میکند و در عوض آنها هم به اتزیو کمک میکنند. یکی از آنها لئوناردو داوینچی جواب است. او دوست خانوادگی اتزیو اینا محسوب میشود برای همین قابل اطمینان است. اتزیو codex و صفحات کدگذاری شده را نزد او میبرد و داوینچی از طریق آن اسلحه ها و قابلیتهای جدید به اتزیو می آموزد. اتزیو کم کم افرادی که در قضیه خیانت به خانواده دخالت داشتند را پیدا میکند که در نهایت میرسد به فردی به نام رودریگو بورگیا. او رهبر فرقه خاصی است و هدف اصلیش از بین بردن خانواده Medici و به تحت کنترل درآوردن مناطق مختلف ایتالیا است.

    اتزیو رد رودریگو را میگیرد و پی به این مسئله میبرد که او تکه ای از عدن را به نام Apple در اختیار دارد. تکه ای که الطیر هم قرنها پیش درگیر آن بوده است. رودریگو در مورد دانشهای مربوط به این piece of eden تحقیق میکند و خود را پیامبری مینامد که اسمش در کتابها آمده است و معتقد است که در نهایت رهبر تمپلارها خواهد بود و آنها را به مکانی به نام The Vault راهنمایی خواهند کرد. جایی که اطلاعات با ارزش و تکه های بیشتر در آنجا وجود دارد.

    اتزیو و رودریگو با هم دوئل میکنند و وقتی که اتزیو برتری میابد، نگهبانان سر رسیده و مبارزه را به نفع رودریگو در میاورند. دوستان و آشنایانی که اتزیو در این سالها پیدا کرده است همگی سر میرسند و اتزیو متوجه میشود که همه آنها از اعضای آساسینها بوده اند. یکی از این افراد نیکولو ماکیاولی بزرگ بوده است. آنها اتزیو را راهنمایی میکند و میگویند که به باور آنها اتزیو پیامبر واقعی است و آساسینها را رهبری خواهد کرد نه تمپلارها را به سوی The Vault.

    دسموند در این حال از انیموس خارج میشود و متوجه میشود که bleeding effect کار میکند. دسموند مهارتهای اتزیو را کسب کرده است و همه تجاربی که اتزیو طول سالها کسب کرده را در چند ساعت به خود منتقل کرده است. طی این استراحت، دسموند صحنه هایی را میبیند. مثلا الطیر در یکی از آنها عاشق ماریا میشود. ماریا یک تمپلار است.

    خاطرات اتزیو ادامه داده میشود. دسموند به عنوان اتزیو متوجه میشود که لوح هایی مخفی در سراسر نقشه وجود دارند که فقط با استفاده از انیموس قابل مشاهده است. اینها همان نشانهایی هستند که در اتاق دسموند هم بود و تحقیقات نشان میدهد که اینها حاوی کدهای کامپیوتری هستند که داخل انیموس مخفی شده اند. همچنین کشف میشود که Subject 16 انیموس را هک کرده و این لوحها و نشانها را در خاطرات گذاشته است. هر نشان حاوی شماره ها، فوتوگرافها و پیامهایی است که اطلاعاتی راجع به Piece of eden ها و تمپلارها را فاش میکند. همچنین هر کدام از اینها دارای پازلهایی هستند که هر کدام تکه ای از یک فیلم هستند. جمع آنها که 20 قطعه هستند یک ویدئوی کامل را نشان میدهد.

    آدم و حوا و بدست آوردن سیب عدن

    این ویدئو با لوگوی آبسترگو در ابتدا شروع میشود با عنوان "Subject 16, Session 12, Classified Date B.C.E." ویدئو یک مرد و زن را نشان میدهد که همدیگر را آدم و حوا (Adam and Eve) صدا میکنند. آنها در یک دنیای مدرن و خیالی هستند. به نظر میرسد توسط چیز یا کسی مورد تعقیب قرار دارند. آنها از میان مجموعه ای با کارگران در حال کار میگذرند. کارگران در حال ساختن قطعه های بیشتری از Pieces of eden هستند. آدم و حوا میروند روی سقف. حوا سیبی در دست دارد و ویدئو ناگهان در همین لحظه به پایان میرسد و لحظه ای کلمه کد گذاری شده EDEN نشان داده میشود.

    دسموند به دنیای حاظر برمیگردد و تیم کشف میکند که خیلی از حافظه های بیش از آن خراب شده است. آنها قادر به برگشتن هستند ولی فقط چند سال بعد از جنگ بین آساسینها و رودریگو. خاطرات در سال 1499 دوباره شروع میشود و تیم کشف میکند که قدرت و نفوذ کلیسای کاتولیک افزایش یافته است و رودریگو به عنوان پاپ الکساندر VI شناخته میشود. اتزیو و متحدانش همه کدکسها را پیدا میکنند و در میابند که The Vault در رم و در زیر واتیکان قرار دارد. آنها معتقدند که عصای پاپ یکی دیگر از piece of eden هاست و رودریگو از آن برای رسیدن به Vault استفاده میکند.

    اتزیو به واتیکان سفر میکند تا رودریگو را به قتل برساند. کسی که از عصا در برابر سیب اتزیو استفاده میکند. طی مبارزه آنها رودریگو موفق به فرار میشود و سیب را هم به دست می آورد. اتزیو به دنبال او میرود و او را در حالی میابد که سعی دارد Vault را باز کند.این دو دوباره مبارزه میکنند ولی اینبار اتزیو او را شکست میدهد ولی رودریگو را نمیکشد چون معتقد است خونهای به حد کافی در این راه ریخته شده است و کشتن خانواده او را به او برنمیگرداند.باز شدن اولین The Vault

    اتزیو خود را پیامبر مینامد و با استفاده از عصا و سیب در Vault را باز میکند. داخل Vault او هیچ Piece of Eden ای پیدا نمیکند. اتاق خالی است و فقط تندیس وجود دارد به نام Minerva (مونث). او به اتزیو میگوید که خودش اتزیو را به آنجا آورده است. البته دسموند و دوستانش هم در حال حاظر صدای آنها را میشنودند.

    مینروا توضیح میدهد که او متعلق به نژادی از یک جامعه پیشرفته است که قبل از این در زمین ساکن بوده اند. قبل از اتفاقی آسمانی که باعث از بین رفتن بیشتر حیات در زمین شد. اعضای باقیمانده نژاد او دنیا را دوباره ساختند و انسانها را نیز با خیال و تصور خود به وجود آوردند. این دو نژاد در کنار همدیگر مدتی زندگی میکردند تا اینکه جنگی رخ داد. انسانها بر آنها پیروز شدند و اندک تعدادی که از آنها مانده بودند خودشان را در معابد پنهان کردند به این امید که اتفاقی نیفتد که بقیه شان را از بین ببرد. بعد از پایان یافتن سخنان مینروا او با دسموند صحبت میکند و میگوید که او هر چیزی که نیاز بود را انجام داده است و بقیه کارها به عهده او و دوستانش است.

    خاطره تمام میشود و دسموند در عصر امروز بیدار میشود و متوجه میشود که این مکان توسط آبسترگو کشف شده. لوسی به دسموند یک خنجر مخفی داده است. چهار نفرشان آماده فرار میشوند با این تفاوت که دسموند تمام مهارتهای اتزیو را کسب کرده است. آنها سربازان دشمن را شکست میدهد و وارن ویدیک را میبینند که میگریزد. لوسی به دسموند میگوید که ویدیک دست بردار نیست و چیزی که میخواهد را بدست خواهد آورد.

    گروه از مخفی گاه خود خارج شده و سمت شمال میروند جایی که به گفته لوسی برای مدتی در امان هستند. لوسی در طول راه نوارهای آخرین جلسات دسموند را بازبینی میکند و میگوید که چطور حرفهای مینروا به واقعیت تبدیل شده است. او میگوید که مینروا خلاف جاذبه ی زمین صحبت میکرد و این میتواند اثرات سویی روی سیاره بگذارد. ربکا انیمو را برای دوباره وارد شدن دسموند به آن آماده میکند و لوسی نیز خاطرات را برای کشف آماده میکند.

  • شروع داستان Assassin’s Creed: Brotherhood

    با استفاده از Animus 2.0 دسموند موفق به دست یافتن به خاطراتی از اتزیو میشود. خاطراتی که امیدوارند به یافتن سیب عدن کمک کند. او در این زمان وارد چندین خاطره مختلف از اتزیو میشود که در سالهای مختلف و مکانهای مختلف اتفاق می افتند.

    او به خاطره صحبت به مینروا بازمیگردد. او بعد از خارج شدن از Vault میبیند که رودریگو آنجا نیست و آن مکان هم بسته شده است. بعد از مدتی ماریو او را از ورودی صدا میکند و اتزیو و او برای خروج از واتیکان مبارزه میکنند. اتزیو نمیتواند تصمیم بگیرد که سب را در رود تیبر مخفی کند یا به عمویش بدهد تا در جای امن نگهداری کند.این دو با اسب به مونتریگیونی برمیگردند.

    به هر حال اتزیو متوجه میشود که قدرت تمپلارها کمی کاهش یافته به خاطر محاصره مونتریگیونی توسط سزار بورگیا پسر رودریگو. سربازان ارتش سزار، با برجها و توپها با تمام قوا حمله میکنند و اکثر شهر و وبلا را از بین برده اند. حمله با ویران شدن شهر خاتمه میابد. اتزیو زخمی میشود و ماریو توسط خود سزار کشته میشود. او با اسب موفق به فرار به سمت رم میشود.

    در این زمان دسموند از انیموس بلند میشود و میبند که داخل ون آساسینها قرار دارد. آنها به ویلای آدیتوره در مونتریگیونی حال حاظر میرسند، آخرین پناهگاه آنها در ایتالیا. لوسی توضیح میدهد که آنها باید سیب عدن اتزیو را بدست آوردنند. لوسی به این مشکوک است که مینروا در داخل Vault آن را عوض کرده است.

    دسموند، لوسی، شاون و ربکا به سمت ویلا حرکت میکنند و جایی امن در زیرزمین پیدا میکنند. به هر حال درها بسته هست برای همین لوسی و دسموند سعی میکنند راه دیگری پیدا کنند. آنها راه خود را از راههای مخفی ادامه میدهند و راه را برای شاون و ربکا باز میکنند.

    داخل کلیسا، دسموند اتزیوی میانسال را به خاطر bleeding effect میبیند و در میابد که او سالها پیش به ویلا برگشته است به خاطر دلایل نامعلوم. او همچنین نشانه ای را روی دیوار میبیند که توسط اتزیو کشیده است که حاوی شمارها هایی مخفی است. چهار نفره انیموس 2 را راه اندازی میکنند و دسموند به خاطرات اتزیو برمیگردد. لوسی معتقد است که کیفیت همگام سازی او با خاطرات اتزیو باعث میشود دسموند به خاطرات راجع به سیب و مکان آن دست پیدا کند.

    اتزیو در یک خانه در رم به هوش می آید. زنی که آنجا هست به او توضیح میدهد که مردی او را به همراه لباس جدید و زره به آنجا آورده است. بعد از ترک منزل و رفتن نزد دکتر، اتزیو به ملاقات نیکولو ماکیاولی میرود. از طریق ماکیاولی، او درمیابد که رم رو به خرابی بود و ملت توسط بورگیا سرکوب میشدند.اتزیو وظیفه دارد شهر را از نفوذ سزار و ژنرالهای او پاک کند. برای اینکار اتزیو با اتحادیه آساسینها و همچنین دزدها و سربازان آزاد ارتباط برقرار میکند و آنها را متحد میکند.

    او در این راه افراد عادی را که قصد نجات شهرشان را دارند با خود متحد میکند و با آنها عهد برادری میبندد. اتزیو موفق به کاهش نفوذ بورگیا در شهر میشود و تعدادی از ژنرالهای او را میکشد. او همچنین به انبار مهمات سزار هم حمله میکند و آنها را نابود میکند.

    اتزیو از طریق یک بازیگر کلیدی را برای قلعه سانتانگلو بدست می آورد تا بتواندبا آن سزار و رودریگو را بکشد. اتزیو میشلتو کورلا، محافظ مخصوص سزار را تعقیب میکند. کسی که برای کشتن پیترو مامور شده بود. بعد از اینکارها اتزیو کلودیا خواهرش را به محل آساسینها منتقل میکند همچین خودش به عنوان مربی و استاد آساسینهای ایتالیا از سوی ماکیاولی انتخاب میشود.

    بعد از مدت کوتاهی اتزیو وارد قلعه میشود جایی که متوجه کشته شدن رودریگو توسط پسرش سزار میشود. سزار مکان سیب عدن را از لوکرزیا پیدا میکند. اتزیو قبل از سزار به سیب میرسد و با استفاده از آن باقی ارتش سزار را از بین میبرد.

    در جنگ آخری، اتزیو و آساسینهای تحت فرمان او با سزار و باقیمانده ها در دروازه های رم مبارزه میکنند. سزار توسط فابیو اورسینی با دستور پاپ جدید دستگیر میشود. بعد از مدتی اتزیو صحبتهای سزار را با لئوناردو در میان میگذارد. لئو به اون پیشنهاد میدهد که از سیب برای فهمیدن درستی صحبتهای او استفاده کند. اتزیو مردد بود ولی به گفته او گوش میکند و درمیابد که سزار خودش را از زندان آزاد کرده است. اتزیو آنجا را ترک میکند و وقتی میخواهد برود میگوید "من این برادری را در نهایت خواهم ساخت. چه باشم چه نباشم".

    در سال 1507، اتزیو بلاخره سزار را در ویانای اسپانیا پیدا میکند. اتزیو با دشمنان میجنگد و موفق میشود سزار را در گوشه ای از قلعه گیر بیندازد. در آنجا و در یک مبارزه جذاب اتزیو زره سزار را از بین میبرد و بلاخره او را شکست میدهد. بعد از آن اتزیو سیب را از داخل یک Vault در زیر سانتا ماریا داخل معبد Juno پیدا میکند.

    دسموند بعد از این خاطره به سرعت از انیموس خارج میشود و دوستانش را میبیند که در حال صحبت درباره نحوه ورود به Vault هستند. همینکه ربکا درمیابد که به یک پسورد شفاهی برای ورود به آن نیاز دارند، برقها میرود و نمیتوانند ادامه دهند. به هرحال دسموند میگوید که نشانه ای که در روی در Vault دید همانی است که در روی در ویلا بود. شاون در میابد که شمارها هایی که پست نشانه پنهان هستند درواقع اشاره به 72 نام خدا دارند و رمز 72 را فاش میکنند.

    سپس آساسینها به کلوسئو در رم میروند و دسموند از دیگران برای یافتن راهی برای ورود به Vault جدا میشود. همینکه او از راه زیرزمینی میرود به کسی که قبلا آنجا بوده یعنی Juno برمیخورد. کسی که از سقوط بشریت حرف میزند.

    با رسیدن به درون سانتا ماریا آراکوئلی، دسموند درب را برای ورد دوستانش باز میکند و کمی بعد خاطره ای از اتزیو نشان داده میشود که در حال فرار در کلیسا است. او آن را تعقیب میکند و سیستمی از میله ها و اهرم ها را پیدا میکند. در در آخر یک پدال برای مواقع ضروری در آنحا. دسموند آن را لمس میکند و کف اتاق تکان میخورد و هر چهار نفر آن به سوی در Vault میروند.

    دسموند کلمه رمز را میگوید و در باز میشود و یک اتاق بزرگ خالی روبرویشان پدیدار میشود با یک تختگاه در وسط آن و سیب هم روی آن قرار دارد. دسموند پلکان به سوی آن را فعال میکند. صدای Juno شنیده میشود که در مورد تکه های عدن و حس ششم صحبت میکند. به هر حال، دسموند تنها کسی است که قادر به شنیدن آن صداست.

    همینکه آساسینها وارد اتاق میشوند دسمون سیب را لمس میکند و یک سری نوشته ها و سمبل های هولوگرافی ظاهر میشوند. شاون درمیابد که دو قطعه ناهمگون، کلاه فریجیه و چشم ماسونی، فقط در یک مکان با همدیگر آورده شده اند. به هر حال وقتی دسموند سیب را برمیدارد، زمان ظاهرا متوقف میشود و خود را تحت کنترل Juno میابد. او سعی میکند مقاومت کند ولی Juno او را مجبور به درآوردن خنجر مخفی کرده و وادار به کشتن لوسی میکند. هر دوی آنها ناگهان زمین می افتند در حالی که لوسی غرق در خون است.

    بعدها ویلیام مایلز و یک مرد دیگر صدایشان شنیده میشود که میگویند دسموند در یک شوک قرار گرفته است. ویلیام به دیگری دستور میدهد که دسموند را در انیموس قرار دهد و توضیح میدهد که انیموس چطور دسموند را تحت تاثیر قرار داده است. دسموند وارد کما شده است و ویلیام معتقد است او زنده خواهد ماند.

  • شروع داستان Assassin’s Creed: Revelations

    بازی از جایی شروع میشود که برادری تمام شد. قهرمان امروزی ما دسموند وارد کما شده است و برای نجات ذهن دسموند، آساسینها او را در یک مکان امن در انیموس قرار داده اند که به آن اتاق سیاه میگویند. بعد از بیدار شدن از دستگاه انیموس دسموند با ضمیر خودآگاه Subject 16 دیدار میکند کسی که قبل از او روی انیموس خوابدیه بود. 16 به او توضیح میدهد که ذهن او تکه تکه شده است و تنها راهی که برای او باقی مانده این است که به خاطره اجدادش برگردد و تا آخر آن را ببیند تا چیزی برای نمایش به او وجود نداشته باشد. وقتی اینطور شد انیموس سه خاطره را از هم جدا خواهد کرد.

    دسموند وارد اتاق تاریک میشود و دوباره به ذهن اتزیو برمیگردد. اتزیو به مصیاف سفر کرده تا رازهایی را که الطیر کشف کرده بود را بداند. و دلیل جدال بین آساسینها و تمپلارها را بداند. وقتی به آنجا میرسد متوجه میشود قلعه توسط تمپلارها تصرف شده است. تمپلارها او را دستگیر کرده و میخواهند بکشند.اتزیو فرار میکند و به کتابخانه الطیر میرسد. او درمیابد که 5 کلید برای باز کردن در وجود دارد و تمپلارها یکی از آن را در اختیار دارند. اتزیو در شکل یک کاپیتان تمپلار به روستای اطلس میرود و ژورنالی که حاوی مکان بقیه کلیدهاست را بدست می آورد. او درمیابد که کلیدها در کنستانتینوپوله مخفی شده است و تمپلارها امیدوار به پیدا کردن مکان معبد عظیم در کتابخانه هستند.

    به محض رسیدن به آنجا یوسف تازیم به استقبال او می آید. او رهبر اتحادیه آساسینهای شهر است. در شهر اتزیو با سوفیا سارتور آشنا میشود. یک مسافر جواب ایتالیایی و کلکسیونر کتاب و با او طرح دوستی میریزد. و با استفاده از یک نقشه موفق به پیدا کردن اولین کلید و یک نقشه کدگذاری شده که حاوی مکان کلیدهای دیگر است میشود. او متوجه میشود که هر کدام از آنها با خاطرات الطیر کدگذاری شده است و با استفاده از تجربه انیموس مانند او لحظات زندگی الطیر را برای یافتن کلید جستجو میکند.

    با پیدا کردن اولین کلید اتزیو به خاطره الطیر در دو سال قبل از اتفاقات معبد سلیمان طی جنگ صلیبی برمیخورد. با کمک یک خائن به نام هاراس آنها موفق به دستگیری المعلم میشوند ولی الطیر به موقع رسیده و او را نجات میدهد. اتزیو از سوفیا میخواهد که او را برای یافتن باقی کلیدها کمک کند.

    دومین کلید به اتزیو نشان میدهد که الطیر بعد از کشتن المعلم سیب عدن را بدست میاورد و رهبری آساسینها را کسب میکند. به هر حال یکی از آساسینها به نام عباس کسی که کینه ای از الطیر دارد حرفهای او را دروغ میشمارد و مرگ المعلم را مشکوک میداند و الطیر را محکوم به قدرت طلبی میکند.به هر قیمتی که شده در جدال با الطیر و حامیان عباس، عباس موفق میشود سیب را بدست آورد ولی نمیتواند آن را کنترل کند و سیب شروع به شارژ شدن میکند و کم کم جان او را از بدنش خارج میسازد.الطیر موفق به غیرفعال کردن سیب میشود و عباس را نجات میدهد.

    سومین کلید الطیر و همسرش ماریا را نشان میدهد که به مصیاف بازمیگردند. بعد از ده سایت. عباس کار خبیثانه ای انجام داده و با کشتن فرزند الطیر Sef خودش رهبری اساسینها را برعهده گرفته است. الطیر دنبال پاسخ از عباس است و مشخص میشود که سوامی یکی از حامیان عباس سف را کشته است.

    الطیر عصبانی از سیب استفاده میکند و Swami را میکشد ولی ماریا تلاش میکند او را نجات دهد. در یک لحظه Swami با شمشیر ضربه ای به ماریا میزند و او را میکشد. بعد الطیر با پسر دیگرش Darim از آنجا فرار میکند.

    چهارمین کلید الطیر را نشان میدهد که به مصیاف برگشته است و میبیند که حماقت و دیوانگی عباس باعث چیره شدن تمپلارها بر آساسینها شده است. الطیر سعی میکند آساسینها را علیه عباس بشوراند و در راه رسیدن به قلعه عباس را با تفنگ مخفی میکشد و دوباره رهبری آساسینها را به دست میگیرد.

    پنجمین کلید الطیر را به عنوان اسطوره و استاد آساسینهای لوانته نشان میدهد. با دیدن آینده توسط سیب، او خاطراتش را درون کلید مخفی میکند و آنها را به برادرش و نیکولو پولو میدهد تا مخفی کنند. خودش هم از قدرت سیب برای کشتن دشمنان استفاده میکند.

    کنستانپولی در زمان اتزیو درگیر آشوب بین پرنس احمد و برادرش سلیم است. کسانی که برای سلطان شدن با هم جنگ میکنند. سلیمان در میان جنگ، به اتزیو میگوید که او پرنس عثمانی است و معتقد است که تمپلارها پشت قضیه دشمنی احمد و سلیم قرار دارند.

    سلیمان از اتزیو میخواهد که در مورد یک کاپیتان پیاده نظام، تارک بارلتی تحقیق کند چون او نقشه ای علیه عثمانی ها دارد. اتزیو از نقشه های تارک برای جمع آوری یک سپاه علیه عثمانیها با خبر میشود و درمیابد که تارک تامین کننده سلاح و مهمات آنهاست.

    با رسیدن این خبر به سلیمان او از اتزیو میخواهد که تارک را به قتل برساند. اتزیو میپزیرد و در یک موقعیت مناسب تارک را میکشد ولی با روشن شدن قتل تارک اتزیو بار دیگر سلیمان را ملاقات میکند و اطلاعاتی از تمپلارها در کپادوسیه جای که مانوئل به آنجا گریخته به سلیمان میدهد. سلیمان اتزیو را به آنجا میفرستد تولی قبل از تخریب زنجیر بزرگ، پیاده نظامها شیپور طلایی را برای جلوگیری از فرار اتزیو به صدا در می آوردند.

    در کپادوسیه اتزیو با جاسوس تارک، دلارا ملاقات میکند و دوستان او را از بند شاهکولو نجان میدهد. این جاسوس به اتزیو میگوید که مهماتی که تارک به مانوئل فروخته اجناس قابل استفاده نبودند. اتزیو سپس تمام انبار او را با بمب منفجر میکند و مانوئل را در سردرگمی قرار میدهد. او آخرین کلید را بدست می آورد تا بفهمد که احمد مغز متفکر نقشه تمپلارها برای فهمیدن رازهای کتابخانه الطیر بوده است. و درمیابد که احمد در مورد سوفیا چیزهایی میداند. پس از آن اتزیو به کنستانتینو عازم میشود.

    در این زمان در انیموس، تجهیزات اتاق سیاه خراب شده و انیموس شروع به پاک کردن داده های اضافی میکند. Subject 16 دسموند را صدا میزند و خود را فدای پاک شدن دسموند میکند.

    اتزیو درمیابد که احمد، یوسف را کشته است و سوفیا را دزده. اتزیو و دیگر آساسینها به جایی که احمد و نظامیناش فرار کرده بودند حمله میکنند و یک معامله میکند. کلیدها در مقابل سوفیا. اتزیو معامله را میپذیرد ولی به محض اینکه فهمید سوفیا در امان است به دنبال احمد میدود. او موفق به بدست آوردن کلیدها میشود ولی قبل اینکه کاری با احمد بکند سلیم با نظامیانش سر میرسد. به برادر خود اطلاع میدهد که سلطان بایزید سلیم را به عنوان جانشینش انتخاب کرده است و احمد را میکشد. به خاطر دوست اتزیو با سلیمان، سلیم به اتزیو رحم کرده ولی به او میگوید باید کنستانتینوپول را ترک و دیگر برنگردد.

    ورود به کتابخانه مخفی الطیر

    اتزیو و سوفیا به مصیاف برمیگردند. در آنجا اتزیو معنی واقعی عقیده فدائیون را توضیح میدهد و از کلیدها برای باز کردن کتابخانه مخفی الطیر استفاده میکند. موقع ورود، اتزیو با کتابخانه خالی روبرو میشود و فقط اسکلتهای الطیر را میبیند که ششمین کلید را در دست دارد. آن را برمیدارد و یک خاطره دیگر نشان داده میشود. الطیر پسر خود Darim را با کتابها فراری میدهد و خودش را با سیب درون کتابخانه حبس میکند تا توسط یک فرد درست یافت شود. اتزیو تصمیم به ترک سیب در کتابخانه میکند. سپس او مستقیما با دسموند صحبت میکند و به او میگوید که بلاخره میخواهد زندگی به عنوان یک آساسین را کنار بگذارد چون کارش را انجام داده است. او امیدوار است که دسموند پاسخ سوالاتش را بیابد که چرا الطیر و او اینقدر زجر کشیدند تا آشکار کنند.

    ژوپیتر یکی دیگر از اعضای تمدن ابتدایی مثل Juno و مینروا به دسموند نزدیک میشود. او توضیح میدهد که اولین تمدن تعداد زیادی معابد زیرزمینی اسختند تا علوم مختلف را برای جلوگیری از نابودی سیاره تدریس کنند و همه اطلاعات وارد یک معبد مرکزی میشد جایی که او، Juno و مینروا آن را امتحان کرده بودند. شش فرد معروف انتخاب شده بودند ولی هیچکدام نتوانستند مانع دمای خورشید شوند و زمین نابود شد.

    ژوپیتر در ادامه به دسموند میگوید که او قدرت نجات زمین از دومین گرمایش خورشید را دارد و به او مکان معبد مرکزی را نشان میدهد. دسموند در نهایت بیدار میشود و ربکا، شاون و پدرش را میبیند که بالای سر او ایستاده اند. آنها موفق به نجات او از رم و آوردنش به آمریکا شده اند. بازوی دسموند با نشانه هایی میدرخشد. او با دیدن سیب اتزیو به دیگر آساسینها میگوید که میداند چه باید بکنند.